نمیتونم از فکرش درآم :)
شاید یه چیزایی قراره شروع شه
شاید هم توهمات ذهن منه.
ولی دلم نمیخواد هیچ رقمه جلوش کم بیارم:)
شاید قبلا انگیزه ای برای ادامه دادن نداشتم
ولی فکر کنم خودش داره کم کم تبدیل میشه به انگیزم!
احساس میکنم مسئولیت این کار خیلی سنگینه!
میترسم.میترسم از اینکه از پسش برنیام.
مامان داره پریسا گوش میده !
بعضی از این اهنگ های قدیمی چقدر قشنگن و
صدای خواننده هاشونم چقدر دلنشین:)
داشتم میگفتم.این ترس ها منو تو تردید انداخته
که اصلا ایا این راهی که پا توش گذاشتم ، درسته یانه؟
یه لحظه این حس بهم دست داد که اصلا منو چه به این کار.
ولی از یه طرف ، وقتی به منافعش فکر میکنم،
دلم نمیاد رهاش کنم.
Totallyروز سختی بود!
درباره این سایت